مقامی که خیلی ها را شگفت زده کرد

رتبه ی اول "صمت" گیلان در تنظیم بازار و آنتن هایی که در بچگی تنظیم کردم

بهنام ربیع زاده

 

اختصاصی پگاه - ۱) مدیر کل صمت گیلان در شهرستان رودسر گفت:  "با اعلام معاونت امور بازرگانی وزارت صمت در گردهمایی روسای سازمان های صمت کشور، استان گیلان رتبه ی اول تنظیم بازار در کشور را کسب کرد و این امر با نظارت صحیح و تعادل در بازار و ایجاد انگیزه، در نتیجه با کاهش التهاب در بازار و تلاش های همه ی اعضای کارگروه تنظیم بازار در کل استان به نتیجه ی مطلوب رسید".

 بیان چنین خبری آن هم از زبان دلق پوش واکنش هایی را درپی داشته و نقدهایی نیز به آن شده است. البته یک عده بیکار که کارشان فقط جوک ساختن برپایه ی مقایسه ی شرایط و مو از ماست کشیدن هاست نیز این خبر را در شبکه های اجتماعی به استهزا گرفته اند که ضمن آرزوی سلامت برای آنها، قصد دارم با بیان مصداق هایی از مدیر کل صمت دفاع کنم. خب نمی شود و نباید که همیشه بر مردان پرتلاش دولت بتازیم و ایرادهای بنی اسراییلی بگیریم.

 ۲) پدرم عاشق ساز و آواز بود . اینطور که به من گفته اند، مادرم دوماه قبل از ۲۲ بهمن ۵۷ پدر را تحریک و تهییج کرد که برای مان ضبط صوت بخرد. او گاهی با سرکوفت و گاهی با خواهش و بعضی وقتا با یادآوری اینکه خودت به ساز و آواز علاقه داری و گاهی با بیان اینکه همسایه ها ضبط دارند و نوار گوش می دهند از پدرم می خواست که کاری بکند. مادر می گفت : " حالا اینها به کنار. صدایش را که بلند می کنند بچه های ما حسرت می خورند و آرزوی داشتن ضبط صوت را دارند!"

بدیهی بود که مادر می خواست در مبارزه چشم و هم چشمی کم نیاورد.

 ما یک رادیوی کوچک قدیمی داشتیم که برای صاف شدن صدایش باید چند بار توی سرش می زدیم. دوجا بیشتر نمی گرفت . رشت ، تهران.  همسایه ها هم درواقع رادیو و پخش داشتند که در بخش پخش آن کاست می گذاشتند و حال می کردند.

  پدر رفت و با یک جعبه بزرگ و یک پاکت بزرگ کاغذی پر از نوار کاست برگشت. آن شب خانه ما جشن بود و همه به خواسته مان رسیده بودیم.

نکته مهمتر آن که دستگاه توشیبای ژاپنی ( آنوقت ها اگرچه شعار اصلی " نه شرقی نه غربی بود" اما هنوز فقط مجبور به خریدن کالاهای بنجل چینی نبودیم ) که پدر خریده بود، هم رادیو ، هم ضبط و هم پخش داشت و مضاف برآن باند ( بلندگو ) های بزرگی داشت که صدا را به آخرین خانه روستا هم می رساند.

 پاکت کاغذی ( آن وقت ها هنوز تاحدی برای طبیعت ارزش قایل بودند و در همین رشت کارخانه ی پاکت سازی بود و پلاستیک مد نشده بود ) که تقریبا اندازه گونی برنج های باسماتی و  تایلندی بود، پراز نوارهای جورواجور بود. از هایده تا شریعتی و از گیتی تا کافی. شریعتی کسی گوش نمی داد و مادر به پسر همسایه داد. کافی را هم مادر در ایام سوگواری گوش می داد که ما از فرصت استفاده کرده و آب تنی می رفتیم. گیتا هم شعرهای عاشقانه می خواند، هم انقلابی و هم مثلا در وصف پفک نمکی!! " عشق آدمیزاد هزاران رنگه " ، " همسنگر من ، ای خواهر من! پیشمرگ تو خودم میشم برادر من " و " پفک نمکی ! بچه دوستت داره " را خوب به خاطر دارم .

سیما بینا و جاویدان و ناصر مسعودی و بقیه هم یادم هست.البته آن وقت ها ساسی مانکن و تتلو نبودند که بعدا به ستاد کروبی و رییسی بیاورند شان. بضاعت و سلیقه ما همان ها بودند. 

 بالاخره ما از دستگاه مزبور نهایت استفاده را می کردیم و صدایش را تا آخر باز می گذاشتیم به طوری که گاهی اوقات بعضی از زنان و مردان در شالیزارها با صدای آهنگ هایش می رقصیدند!!

 خب بگذریم ...

دو سه سال کیف ما با آن ضبط کوک بود تا این که یک روز خواهر از مدرسه آمد و ناگهان ( به تعبیر آن وقت ها ) حزب الهی شد و گونی نوارها را به حیاط آورد و با قندشکن همه را خرد کرد. بعد هم یک کبریت روی آن کشید و خلاص .

 ما که بهت زده شده بودیم جرات حرف زدن نداشتیم. خواهر بزرگ بود و باسوادترین فرد خانواده. و حالا هم حزب الهی بود. عکسهای گوناگون مسئولین حکومت و جبهه و جنگ را می آورد و اتاقها را شبیه ستادهای جنگی کرده بود. مادر هم چیزی به او نگفت.

از فردای آن روز به دستور خواهر از فردا نمازخواندن در خانه اجباری شد و اگر کسی نمی خواند حق " غذا خوردن " نداشت! حالا " امام جماعت " شدنم در منزل داستان ها دارد که بگذریم ...

 بعداز آن تنها کاستی که اجازه ورود به منزل مان را داشت نوحه های آهنگران و موارد مشابه بود تا این که یکی پیدا شد و خواهر را گرفت و قدرت اش در خانه کم شد. از طرف دیگر ما هم کمی بزرگتر شده بودیم اما ضبط و پخش نیز خراب شده و فقط رادیو اش کار می کرد. رادیو آهنگ های حماسی - جنگی " از صلابت ..." پخش می کرد یا " شنوندگان عزیز توجه فرمایید ! صدایی که هم اینک می شنوید، علامت ... "

 حالا تنها دلخوشی مان این بود که با آن  دستگاه " ترانه های درخواستی از رادیو کویت " بگیریم اما از آن جایی که امواج درآن نواحی ضعیف بود، سیم نسبتا بلندی که مادر برای خشک کردن لباس ها بسته بود را به یک آبکش ( سماپالان ) بستم. آن هم فقط در یک نقطه که بالای درختی بود و امواج را جذب می کرد.

 تابستان آن سال را هرگز فراموش نمی کنم، من آنقدر از آن درخت بالا رفته و سماپالان را تنظیم کرده که رکوردم را به کمتر از ۱۰ ثانیه رسانده بودم. اما بعداز وزیدن هر باد به هم می خورد و روز از نو و " تنظیم " از نو ...

 ۳) تلویزیون که خریدیم نوع دیگر تنظیم آنتن را در دستور کار قرار دادم . آن زمان ها  اگر هوا صاف بود می شد تلویزیون مسکو و باکو را دید اما باید آنتن را تنظیم می کردیم.

 دیدن باکو و مسکو برای ما که همواره شبکه ی یک و دو را می دیدیم جذابیت داشت. مضاف براین که ساز و آواز را می توانستیم با تصویر ببینیم. از این رو کارم این بود که روزها آنتن را به سمت باکو بچرخانم و شب ها برای استفاده ی خانواده به سمت یک و دو . در بیشتر اوقات حتی همین یک و دو را به سختی دریافت می کردیم بنابراین، خانواده در پایین می گفتند : " بچرخان " و من آن بالا می‌گفتم : " الان ؟" و باز همان را می شنیدم و می گفتم . گاهی هم که تصویر کمی بهتر می شد داد می زدند : " خوبه " اما بلافاصله " خراب شد " به دنبالش می آمد. گاهی اوقات که تصویر می رسید و برفک داشت، " یه کم برو چپ " ، " نه خراب شد، برو راست " ، عه! چپ چپ " ، نه راست راست " و .... داستان ما بود . اما به هر زحمتی بود تصویری می گرفتیم اما مثلا با نشستن یک کلاغ روی آنتن یا افتادن شاخه ای روی آن یا اصابت سنگی از سنگ انداز بچه ها یا برخورد پرنده ای به سیم اش و یا با شاخ و برگ درآوردن درختان، دوباره باید این مشقات را تحمل می کردم.

 ۴) با مواردی که توضیح داده شد باید پی برده باشید که " دلق پوش" درخصوص اعلام " رتبه ی اول گیلان در تنظیم بازار "( به قول اسحاق جهانگیری ) خِلاف نگفته و در این زمینه باید از او دفاع کرد.

 صمت و اتاق اصناف و تعزیرات چی ها و ... ، دهها و بلکه صدها بار بازار را " تنظیم " کرده اند اما بلافاصله " به هم " خورده است.

 به زبان ساده تر می توان گفت که دلق پوش و همراهان اش بیشترین دفعات را به " تنظیم بازار " پرداخته و توانسته اند چنین رکوردی را به ثبت برسانند‌.

 مثلا مرغ کمیاب شد. آنها جلسه گذاشتند و چرایی اش را پرسیدند. بعد به جمع بندی رسیدند که مثلا هشت هزار تومن است و برای مرغدار نمی صرفد. بازار را بر مبنای کیلویی ۱۰ هزارتومان " تنظیم " کردند و صف ها تشکیل شد. بازار که دید مردم سر و دست می شکنند، جلوی عرضه را بست. دلق پوش و تیم اش دوباره جلسه و ... و روی ۱۲ هزار توافق کردند و " تنظیم " کردند. بعد نوبت به خیار و گوجه و کاغذ و گوشت و ..‌. شد. برای همه شان این پروسه تکرار شد. فرض کنیم دهها قلم جنس ضروری داریم و " بازار " اش باید هی " تنظیم " شود و اگر برای هرکدام فقط سه " تنظیم " صورت گیرد می شود  فلان بار . اینجاست که چنین رکوردی نصیب گیلان شده است. حالا استان های دیگر چرا اول نشده اند به ما ربط ندارد. آنها یا حباب زیادی نداشته اند یا مدیران شان تنبل و ناکارآمدند.

حتما می دانید که مقصر نوسان و افزایش قیمت ها و گرانی ها " حباب " است که آن هم  " معلق " است و دست دلق پوش و رفقا به آن نمی رسد.

 وظیفه ی صمت و اتاق اصناف و تعزیرات " تنظیم بازار " است که  هی " به هم " می خورد و آنها هی " تنظیم " اش می کنند و خوشبختانه " رتبه ی اول " را در آن به دست آورده اند.

 در  پایان باید تاکید کرد رسیدن به " رتبه ی اول " هیچگاه کشکی نبوده و برای قرار گرفتن درآن جایگاه باید به طور مستمر و مداوم تلاش کرد. البته حفظ " رتبه ی اول " بسیار مهم تر از رسیدن به آن است .

*هرگونه استفاده از این مطلب بدون اجازه کتبی پیگرد قانونی دارد