درپی تخریب منزل هوشنگ ابتهاج 

آفتابا چه خبر؟

مسعودمجاوری

اختصاصی پگاه - می خواهم "پیر پرنیان اندیش"شهر باران های نقره ای را به بهانه ای بس نامیمون،مخاطب کنم.برمن خرده نگیرید اگر قلمم می لرزدو زبانم می لغزد.گستاخیم را ببخشید از برای مخاطب کردن "شهسوار سخن پارسی"استاد معظم،جناب هوشنگ خان ابتهاج رشتی.مردی که" عاشقانه"بسیار گفت چون" شعر" را زندگی کرد.
می خواهم با کسی سخن بگویم که"نخستین نغمه ها"یش را 73سال پیش سروده بود و تا هنوز این دوران،آن نغمه ها شنیدنیست اما حالا عده ای گرفتار در بند تبصره و ماده واحده؛به بهانه ی نداشتن وجاهت تاریخی وطول عمر،خانه مادریش را به دست بولدوزرها سپردند.همان هایی که ارزش "رویداد محور"آن خانه را می فهمند.
شاید براین گمان اند که با نابودی آن منزل،سایه ی "سایه"از قلب و ذهن و ضمیر ما پاک می شود غافل ازاینکه اگرچه غصه دوری سراینده"یادگار خون سرو" دراین وانفسای "شبگیر"برای ما رشتی ها،حکایت"قصه خون دل"است اما اگر هفتاد هزار منزل مانند آنچه در"گذر سایه"باغ سبزه میدان رشت ویرانش کردند، ویران کنند،باز هم "تا صبح شب یلدا"نغمه هایش را زمزمه می کنیم.

عالیجنابا؛این کمترین تا به حال سعادت درک رودررویتان را نداشته ام،اما حافظ را به سعی جنابتان خوانده ام و حظ بردم و بسیار به خود بالیدم که زادگاه آبا و اجدادیم شهریست که همچون شمایی درآن نفس کشیده است.
میزبانا؛اشتباه است اگر بگویم این شهر لایق گوهر وجودتان نیست چون "سایه"حضرت تان آنقدر گسترده است که این شهر و مردمانش میهمان میزبانی چون شمایند و روایت شما و رشت ،حکم حکایت حدیث حاضر غایب است وبس.
مهربانا؛آن روز که عصا در دست با قامت چون سروات،به تماشای منزل مادری ایستادی،باید می دانستی که قامت رعنایت،سند حیثیت این شهر جفا دیده است.مبادا این جور به دل بگیری و این جفا به دیده گذاری؛مبادا براین ستم مرثیه بسازی؛همانطور که برای مهدی اخوان و کسرایی وشاملو وشهریار نساختی،به آبروی این شهر رحم کن و دندان به جگر بگذار.
شهسوارا؛وصف دل دریایی ات را کیست که نداند؟ تمنا دارم که صدای ناکوک این ارغنون را گوشه ای از همان دل دریایی ات بگذاری، نشاید ازین شهر و مردمش دلگیر شوی که ما خود جفا دیده ایم و حقیر تکرار مکرر جفاهایی که براین شهر رفته نمی کنم تا مبادا خاطر مبارکتان مکدر شود...
آفتابا؛شما که براین شهر و مردمش کمتر می تابی دست کم خبری از حال ارغوان بده.
مگرخودت نفرمودی؟:
آفتابا چه خبر؟/این همه راه آمده ای/که به این خاک غریبی برسی؟/ارغوانم را دیدی سر راه؟/...../ارغوان ویران است/هردومان ویرانیم.

 *هرگونه استفاده از این مطلب بدون اجازه کتبی پیگرد قانونی دارد