گذر به سال‌هایی که در «پگاه» نوشتمم

از روزگار رفته حکایت 

بهنام ناصری


«پگاه» از چند جهت برای من اهمیت دارد و در زندگی و کار من نقش داشته. این نشریه هفتگی که پایه و اساس آن از ابتدا سیاسی و در دوره‌ای تأثیرگذارترین نشریه سیاسی گیلان بود، برای روزنامه‌نگاری ادبی و هنری مانند من، هم عرصه تجربه‌آموزی بود و هم فرصتی برای بازنمایی شگردهای روزنامه‌نگاری فرهنگی به ویژه ادبی در عرصه‌های دیگر. اگرچه پگاه اولین نشریه‌ای نبود که من در آن مشغول به کار شدم اما نشریه‌ای بود که به سبب مدت زمان طولانی حضورم در آن، تجربه زیادی به من افزود.
جدای از وجه فرهنگی همکاری‌ام با پگاه که مهم‌ترین جنبه این همکاری طولانی بود و به آن خواهم پرداخت، ارتباطات سیاسی زیادی هم در این نشریه به دست آوردم. با این حال هرگز حتی لحظه‌ای در ذهن و مخیله‌ام نگنجید که روزنامه‌نگاری فرهنگی را با تمام سختی‌ها و خاص‌پسندی‌هایش که شمول مخاطبان آن را محدود می‌کند، واگذارم و به کثرت مخاطبان در حوزه عام‌تری چون روزنامه‌نگاری سیاسی روی بیاورم. آن ارتباطات و تجربه‌ها بعدها اما در مقاطعی چند از زندگی‌ام به کارم آمد. زمان‌هایی که حَسَبِ معاش، ناگزیر بودم برای رسانه‌های به اصطلاح اصلاح‌طلب کشور، سیاسی بنویسم و عمدتاً با نام مستعار.
من روزنامه‌نگاری را در همان سال اول اصلاحات آغاز کردم که هنوز مجلس پنجم روی کار بود. پیوستن من به پگاه با دولت دوم خاتمی و مجلس ششم همزمان بود. من پیش از آن در حوزه سینما، تئاتر و در مقطعی جامعه می‌نوشتم و مسئول صفحاتی در این حوزه‌ها بودم. پگاه در گام اول برای من تجربه روزنامه‌نگاری به معنای موسع کلمه را به همراه داشت چون در همان آغاز ورودم به این نشریه، حَسَبِ قراردادی که منعقد شده بود، متعهد شده بودیم که در بازه زمانی مشخصی که یادم نیست چند وقت بود، مطالب نشریه را در حوزه‌های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... تأمین کنیم. گرچه آن قرارداد به دلایلی دیگر نپایید و پیش از پایان موعد با تفاهم طرفین فسخ شد اما همکاری من با پگاه ادامه پیدا کرد تا سال‌ها بعد.
اما مهم‌ترین دستاورد آن نشریه هفتگی برای من ارتباطاتی بود که در جریان ویژه‌نامه‌های ادبی آن به دست آوردم. در نیمه اول دهه هشتاد به صرافت انتشار ویژه‌نامه‌هایی در حوزه ادبیات در قالب مجله افتادم و وقتی موافقت آرمین تحویلداری را برای انجام آن گرفتم، در کنار کارهای خود هفته‌نامه که انصافاً کم هم نبود، دست به کار تهیه مطالب ویژه‌نامه شدم. آن ویژه‌نامه‌ها که در رشت صفحه‌بندی و در تهران چاپ و در سراسر کشور توزیع می‌شد، برای من در حکم سرمایه‌ای معنوی بود که زمینه آشنایی‌ام را با نویسندگان، شاعران، منتقدان و به طور کلی اهالی فرهنگ چه در حوزه ادبیات خلاقه و در حوزه ادبیات انتقادی در سطح کشور فراهم کرد. آشنایی‌هایی که بعدها پایم را به مجلات ادبی و صفحات ادب و هنر روزنامه‌های کثیرالانتشار باز کرد. روزی از دی‌ماه 84 که صبح اول وقت علی دهباشی، مدیر مسئول و سردبیر مجله «بخارا» با هفته‌نامه تماس گرفت و طی مکالمه‌ای با صداقتی مشفقانه گفت که «ویژه نقد نظریه‌های ادبی ایران» پگاه را بر پیشخوان دکه روزنامه‌فروشی مقابل دفتر کارش در میدان فلسطین تهران دیده و خریده و با تورق آن و خواندن مطالبش شگفت‌زده شده، باور کردم که دیگر باید به فکر روزنامه‌نگاری ادبی در سطح کشور باشم. باوری که با اختصاص یک صفحه کامل از بخارا به معرفی «ویژه نقد و نظریه‌های ادبی» قوی‌تر هم شد.
جدای از این‌ها دو سال با حضور نویسندگان، شاعران و منتقدان گیلانی و گاهی مهمانانی از تهران، عصر روزهای شنبه در محل هفته‌نامه جلسه ادبی با مسئولیت من و همکاری دوست شاعرم آرش عندلیب برگزار می‌شد. جلساتی که پیشکسوتان و جوانان ادبیات گیلان حضوری گرم در آن داشتند و به نقد و تحلیل کارهای هم می‌پرداختیم. از آن میان با استمداد از حافظه می‌توانم بدون ترتیب اشاره کنم به به مجید دانش‌آراسته، ابوالقاسم مبرهن، کیهان خانجانی، قاسم کشکولی، ساسان رضایی‌راد، مهدی رضازاده، مهدی ریحانی، آرش رحمانی، حسین نوروزی‌پور، حسین اریس، نرگس مقدسیان، ربابه کریمی، بهادر کامل، عادله زاهدی، مزدک پنجه‌ای، شهرام آقاجانی، سهراب سلیم‌زاده و شاعران و نویسندگان دیگری که در این لحظه نامشان در خاطرم نیست.
من پگاه را خانه خود می‌دانم و این واقعیتی است آنچنان روشن که نیاز به تأیید و تکذیب کسی ندارد. خانه‌ای که با تمام فراز و فرودهایش توانستم در آن وجه اصلی کارم را که روزنامه‌نگاری ادبی و هنری است، حفظ کنم. پگاه می‌توانست از من یک روزنامه‌‎نگار سیاسی تام و تمام بسازد که یک پایش در دفاتر احزاب است و محافل سیاسی و پای دیگرش در دفتر مجله و ذهن و زبان و قلمش در بهترین حالت به کار تحلیل و انعکاس نتایج عملکرد طیف سیاسی متبوع خود. می‌توانست از من روزنامه‌نگاری به تمامی اقتصادی بسازد که بین اتاق بازگانی و سازمان مدیریت و نهادهایی از این دست در رفت‌وآمد است و ذهنش چنان با سکه و ارز و بودجه و ارزش افزوده و ... پیوند خورده که یادش رفته زمانی جهانش عبارت از یک متن شعری یا داستانی بوده که او را در تلاطم دشواری‌های زندگی به پیش می‌برده. می‌توانستم فراموش کرده باشم که زندگی را در نوجوانی در وجه شنیداری آن در نوای دل‎انگیز کاسِت‌هایی از آلبوم‌های موسیقی جای‌جای دنیا که از فروشگاه زیر کتابخانه ملی رشت می‌خریدم، درک می‌کرده‌ام. می‌توانستم از یاد برده باشم که استراحتم تماشای دو ساعت فیلم بر پرده سینماهای رشت و گاهی نمایشی روی سِن مجموعه سردار جنگل بوده؛ اما هیچ کدام از این اتفاقات نیفتاد. خوشحالم که هرگز به چنین روزگاری دچار نشدم و از این بابت خاطرات تلخ و شیرین پگاه برای من به یک اندازه عزیزند. من نه هرگز روحیه‌ای مادی -از آن دست که افتد و دانی- داشتم که نهایت آمالم درآمدهای ناشی از روزنامه‌نگاری اقتصادی باشد، نه هیچ‌گاه اهل فعالیت تشکیلاتی سیاسی بودم که نام نامی فرهنگ را واگذارم و خودم را بسپرم به هیاهوی مخاطبان کثیر روزنامه‌نگاری سیاسی. من روزنامه‌نگاری فرهنگی را با همه موانعی که پیش‌رویم بود، در تمام این سال‌ها دنبال کردم و البته که هفته‌نامه پگاه و روحیه تساهل و مدارای آرمین تحویلداری در این مسیر برای من راهگشا بود و از این بابت از او ممنونم و دوستش دارم.
در پگاه روزهای تلخ و شیرین زیادی داشتم. دوره‌ای که در پگاه گذراندم، سال‌های دهه دوم عمرم بود. سال‌هایی که جهان‌بینی آدم و بالطبع نگرش‌هایش به هستی تغییر می‌کند و شکل می‌یابد. حالا زمان نسبتاً زیادی از آن روزگار گذشته و من دیگر در رشت زندگی نمی‌کنم. با این وجود چیزهایی از بودن در کنار مجموعه پگاه دارم که با تصویر آن ساختمان قدیمی و خاطره‌انگیز در بن‌بست شقایق خیابان تختی رشت، همیشه و همه جا با من است و تداعی‌گر این حکم قاطع «بامداد» که «شاخه‌ها را از ریشه جدایی نبود».
* عنوان مطلب برگرفته از نام کتابی از ابراهیم گلستان است.