به بهانه ی ارایه ی  طرح اعطای قبر رایگان به مشاهیر، مفاخر و هنرمندان در شورای شهر رشت  

 مرگ می خواهی برو گیلان

بهنام ربیع زاده 

   اختصاصی پگاه - زندگی بعداز مرگ برای ما ایرانی ها خیلی مهم است. به طور طبیعی وقتی می میریم ما را در " قبر" قرار می دهند. البته برای " قبر " مترادف هایی هم وجود دارد که به فراخور افراد از آرامگاه، تربت، خاکجا، ضریح، گور، لحد، مثوی، مدفن، مرقد، مزار و چاله استفاده می شود.

درباره قبر و اهمیت اش سخن های فراوانی گفته شده و حتی فحش ها، ضرب المثل ها، متل ها و عبارات و کنایه هایی  ساخته شده و گاهی اوقات استفاده می شود. " به قبرش نور بباره " ، " قبرش پایین تر بره " ، " فاتحه ی تورو نمی خوام ، به قبرم ... " ،  " قبر خودشو کند " ، " گورت را گم کن " ، " گور پدرش " و ... از این دسته اند که خودم بارها با برخی از این ها مورد نوازش قرار گرفته ام.

در همین راستا قدیم ترها، ضرب المثلی با بن مایه ی قبر و مرگ و ...  در سایر نواحی کشور رایج بوده که بیشتر به سهولت کفن و دفن و ... در گیلان مرتبط است. " مرگ می خواهی برو گیلان "!

 از آنجا که امروزه مطالب را بدون ذکر منبع و بدون حق مولف از اینجا و آنجا کش می روند و حتی به نام خود می زنند ، من هم در اینترنت سرچ کردم و توضیحاتی درباره این ضرب المثل یافتم . البته در بچگی دستم شکسته و کمی کج جاافتاده اما سارق و دزد نیستم بنابراین برای آنکه حسن نیتم را نشان دهم، آنچه درباره ضرب المثل " مرگ می خواهی برو گیلان " خوانده ام را عینا تقدیم می کنم:

 " در عبارت مثلی بالا که بعضی گیلان و برخی کیلان از توابع شهرستان دماوند تلفظ می کنند، کلمه ی گیلان که همان استان یکم باشد صحیح و ضرب المثل بالا مربوط به آن منطقه است. موقع و مورد استفاده از این ضرب المثل هنگامی است که شخص از لحاظ تامین و تدارک زندگی به طور کامل آسوده خاطر باشد. تمام وسایل و موجبات یک زندگانی مرفه و خالی از دغدغه و نگرانی برایش فراهم باشد و هیچ گونه نقص یا نقیصه ای در امور مادی یا معنوی احساس نکند.

در چنین موقعی اگر باز هم شکر نعمت نگوید و حس زیاده طلبی خود را نتواند اقناع و ارضا کند دوستان و آشنایان از باب طنز یا تعریض می گویند: مرگ می خواهی برو گیلان.

 یعنی با این همه تنعمات و امکانات، دیگر عیب و نقصی در زندگانی دنیوی تو وجود ندارد تا جای گله باقی بماند مگر موضوع مرگ، مرگ بی زحمت، مرگی که بازماندگانت را دچار کمترین زحمت و دردسر نکند. حصول چنین مرگ مطلوب و خالی از اشکال و دشواری تنها در منطقه ی گیلان میسر است، آن هم به دلیلی که در زیر خواهد آمد:

به طوری که بعضی افراد موجه و مطلع به نگارنده اظهار داشته اند سابقاً در منطقه ی گیلان معمول بود که اگر شخصی دیده از جهان فرو می بست بر خلاف روش و سنتی که در سایر مناطق ایران متداول است برای مدت یک هفته تمام تسهیلات زندگی را برای بازماندگان متوفی تدارک می دیدند تا از این رهگذر تصدیع و مزاحمتی مزید بر تالمات روحی و سوگ عزیز از دست رفته احساس نکنند، بدین ترتیب که همسایگان و بستگان متوفی به طور متناوب شام و ناهار تهیه دیده به خانه ی عزادار می فرستادند و به فراخور شان و مقام متوفی از تسلیت گویندگان و عزاداران پذیرایی می کردند.

خلاصه مدت یک هفته در خانه ی عزاداران و داغدیدگان به اصطلاح محلی برنج خیس نمی شد و دودی از آشپزخانه ی آنها متصاعد نمی شد.

 نمی دانم گیلانی های عزیز ما، اکنون نیز بر آن روال و رویه هستند یا نه؟ "

 تا اینجا را که خواندم بی اختیار به یاد  " طرح دوفوریتی اعطای قبر به مشاهیر، مفاخر و هنرمندان رشت" که توسط یکی از مفاخر گیلان در شورای شهر وزین رشت ارایه شد  افتادم.

 می دانستم تلاشم برای پاسخ دادن به نویسنده ی اولیه ی این توضیح بی فایده است. چون هیچگونه دسترسی ای به ایشان ندارم اما دلم می خواست به او و تمام مردم ایران بگویم که گیلانیان نه تنها آداب و رسوم نیک و ریشه دارشان را فراموش نکرده اند ، بلکه نمایندگان شان در شورای شهر، توجه به برخی از آنها ( از جمله همین مورد ) را به عنوان " رسالت اصلی " شان دانسته و  تلاش می‌نمایند که " پس از مرگ ، گره ای از مشکلات بستگان شان بگشایند" و " یادگار جاودانه و ماندگاری " از خود برجا بگذارند.

 دلم می خواست به آن عزیر بگویم که زاهد و دوستان اش در شورای شهر فعلا ( شاید آزمایشی باشد ) این طرح را برای " مشاهیر ، مفاخر و هنرمندان " در دست اجرا دارند و بعدا ممکن است مانند همتای قزوینی شان ، برای خبرنگاران هم اقداماتی انجام دهند و مطمئنا " آیندگان از آنها به نیکی یاد خواهند کرد".

بس که آنها به بعداز مرگ " مشاهیر، مفاخر و هنرمندان " بیش از زنده بودنشان توجه و حساسیت نشان می دهند؛ حتی " بانک اطلاعاتی مردگان " و " کیوسک هوشمند در آرامستان " پیش بینی کرده اند تا " دسترسی به قطعات و ..." تسهیل شود.

 مثلا مشاهیر قبل از مردن بتوانند قبور خود را انتخاب کنند. دراین صورت مفاخر می توانند با توجه به روحیات شان قبر ویوو ، اکازیون ، آفتابگیر، در سایه و مرکز ، حاشیه و ... را انتخاب کنند. مثلا اگر این طرح شامل حال اهالی قلم باشد و بنده هجو نویس را هم قابل بدانند، می روم و قبری را انتخاب می کنم که دور و برش شلوغ نباشد. درجایی پرت و دور باشد که افراد زنده بیایند و روی قبرم بنشینند. حرف بزنند، بخندند، سیگار بکشند و جوک بگویند تا روحم شاد شود.

 به هررو باید اذعان نمود که کار زاهد به عنوان ارایه دهنده ی این طرح و دوستان اش در شورای شهر، بسیار سترگ و بدیع است و بنده از سوی جامعه بزرگ مشاهیر از آنها سپاسگزارم چرا که تقدیر های زمخت و پوشالی در زمان حیات به چه دردمان می خورد. این که برخی از هنرمندان و ... وضعیت معیشتی یا جسمی خوبی ندارند و حتی در تامین هزینه درمان یا احیانا اجاره منزل یا هزینه های ازدواج فرزندان شان مانده اند، به خودشان ربط دارد. چه معنی دارد که گاه گاهی در دوره زیست شان از آنها تقدیر شود و بلیط هواپیما و خرج سفری به آنها بدهند؟! یا در جاهای دیگر ( به غیر از مشاهیر، مفاخر و هنرمندان ) دیده می شود که به آنها " سکه " می دهند!! سکه مگر دردی از مشاهیر را دوا می کند؟ تهش حتی ممکن است اینقدر سکه بگیرند که " سلطان " شوند و به چوبه دار سپرده شوند!

تازه! چه خبرشان است؟! شورای شهر سابق یک پارک بزرگ در رشت را به " مفاخر " نامگذاری کرده اند.

 بنابراین زاهد و همراهان اش به جای اینکه هرروز شهردار انتخاب کنند و در تهران رد شود یا به جای توجه به چاله چوله ها ی کوچه - خیابان ، ترافیک ، زباله ها ، مخصوصا پیگیری پول های غیرمعمولی که شهرداری به رسانه ها پرداخت کرد و این که چه تخلفی درآن صورت گرفت و چه برخوردی با متخلفان شده است را بی خیال شود و فقط و فقط به این طرح بچسبد تا " یادگاری جاودانه و ماندگار " از خود برجا بگذارد.

  البته خیلی کم لطفی ست که برای اعضای شورای شهر رشت قبوری در قطعه مزبور درنظر گرفته نشود چرا که " آیندگان " باید از چنین نخبگان و مفاخر " به نیکی یاد کنند".

 تصور کنید قطعه ی بسیار شیک مانند باغ قلهک تهران ( گورستان متفقین ) برای " مشاهیر، مفاخر و هنرمندان " ساخته شود که با گورستان های دیگر بسیار متفاوت باشد و  زیبایی و تازگی محیط اش روح زندگان و مردگان را جلا بدهد. درآن هزاران متر زمین چمن و ... ایجاد کنند که پذیرای پرندگان زیادی باشد. از بلندگو به دست های وراج هم خبری نباشد تا هنرمندان آرامش واقعی را در قبر لمس کنند. آن وقت دوباره مفاخر سایر نقاط کشور به همدیگر می گویند؛ " مرگ میخواهی برو گیلان".

*هرگونه استفاده از این مطلب بدون اجازه کتبی پیگرد قانونی دارد